باز هم انتظار...
خداوندا به نام تویی که هم اولی و هم آخر... خیلی وقته تو وبلاگم چیزی ننوشتم.... آخه هر بار که خواستم بیام و دست به نوشتن بشم یه چیزی تو دلم نجوا کرد که یکم دیگه منتظر بمون!! خیلی منتظر موندم تا با خبرای خوشتر... تازه تر و جدید بیام اما...نشد! دلم میخواست اینجا بنویسم بالاخره مامان شدم ....اما خوب مثل اینکه هنوز موقع اش نرسیده... عوضش این مدت چند تا از دوستای منتظرم مامان شدن و خیلی خوشحالم براشون باورم نمیشه الان تو تابستون 90 باشیم!!؟چقدر زود بهار امسال تموم شد...راستش من از فصل های خدا بهارش رو از بقیه بیشتر دوست دارم.....بعد تابستون و بعد پاییز و زمستون... یه سال و چند ماه تو ...
نویسنده :
سونیا
16:36